با کلیک بر روی تصویر، مطلبی دیگر و مرتبط با موضوع، در دسترس شما خواهد بود.کارآفرینان بهندرت نقشهای مدیریتی را میپذیرند. این روزها بهرهوری به نگرانی همگانی تبدیل شده است. کتابها، مقالات، پادکستها و ویدئوهای بیشماری هستند که ادعا میکنند رمز بهرهوری، همان چند دقیقه اضافهکاری یا افزایش تولید سازمانی است. اندازهگیریِ پیشرفت بدون اهدافِ کاملاً مشخص، دشوار است. در نظر بگیرید یک بازیکن بسکتبال برای اینکه بازیکن بهتری شود بهطور منظم آموزش دیده است؛ اینکه در چه چیزی بهتر شود؟ موقعیت گل کمتری از دست بدهد؟ ضربه بهتری بزند؟ یک ورزشکار که اهداف قطعی ندارد تلاش میکند دستاوردهای درستی داشته باشد. «تمرکز خود را روی جایزه میگذارد» پس اگر جایزهای در کار نباشد، به سختی میتوان به جلو حرکت کرد.
در مورد کسبوکار هم قانون همین است. صاحبان کسبوکار برای عملکردشان به نقاط عطف، اعداد سنگین و اهداف تولیدی نیاز دارند. اهداف قابل اندازهگیری به شناسایی نقاط ضعف واقعی و نسبی کمک میکند و نشان میدهد چه نقاطی مستلزم پیشرفت است. یک شرکت ممکن است میزان فروش قابلقبول برای ادامه کار و حقوق و...داشته باشد؛ اما این اعداد میتواند در مقایسه با رقبا بسیار بد باشد. تنها راه سنجش میزان موفقیت، تمرکز روی اعداد است. کارشناسان در ارتباط با کاهش رشد بهرهوری ایالاتمتحده از زوایای مختلفی به این اعداد توجه کردند، اما معیار واحدی برای تعیین بهرهوری وجود ندارد و درنتیجه اتفاقنظر وجود ندارد. ملاک اندازهگیری در اکثر شرکتها، حوزه کاری خود مدیران است. آنها باید تیمشان را فعال نگه دارند و اطمینان داشته باشند که هر پروژهای در جهت خدمت به اهداف مشخص این شرکت انجام بشود. اما در مورد استارتآپها موسس اغلب در سمت مدیر نیز دیده میشود و این موضوع معمولا چیز خوبی نیست.
با کلیک بر روی تصویر، مطلبی دیگر و مرتبط با موضوع، در دسترس شما خواهد بود.هر فردی روش مخصوص خود را داردبهطور کلی کارآفرینان خوب، مدیران وحشتناکی هستند. این نقش نیاز به مجموعه مهارتهای بسیار متفاوت و در هر شرکتی معنی و مفهوم خاصی دارد. کارآفرینان آرمانگراهستند. آنها برای تیمشان اهداف بلندپروازانه ایجاد میکنند و بیپروا ریسک میکنند. مدیران مسوولیت کسبوکار را به عهده میگیرند و آنچه به انجام میرسانند را مورد تجزیه و تحلیل قرار میدهند. آنها بهترین روش، الگوهای سازمانی، تولید خوب یا ارائه خدمات را با کمترین هزینه ممکن اجرا میکنند. بهطور خلاصه، کارآفرینان تاکید زیادی بر ایجاد ارزش دارند، درحالیکه مدیران در مورد کاهش هزینهها نگران هستند. این دو (کارآفرین و مدیر) عملکردهای حیاتی برای هر شرکت دارند، اما شیوه تفکر آنها کاملا متفاوت است.
طرز فکر مدیریتی داشته باشیمکارآفرینان بعد از توسعه کسبوکارشان بهندرت نقشهای مدیریتی را میپذیرند. در اینجا به چند استراتژی برای تبدیل شدن به یک مدیر موفق میپردازیم:
از اعداد استفاده کنید : غریزه میتواند محصولات ابتکاری جدید و استخدامهای بزرگ را بهدنبال داشته باشد، اما اعداد ثبات ایجاد میکنند. مطالعه موسسه تکنولوژی ماساچوست میگوید شرکتهایی که رهبران آنها در هنگام تصمیمگیری بر اعداد تکیه میکنند، دارای بیشترین کارآیی (۵ درصد سازندهتر و ۶ درصد سودآورتر از رقبای خود) خواهند بود زیرا هرجا نیاز باشد ورودی، خروجی و استفاده از منابع را اندازهگیری میکنند. اعداد یک زبان جهانی هستند و هنگامی که شما استراتژیتان را از طریق آمار اعلام میکنید، برای دیگران قابلدرک خواهد بود. ارقام مشخص، شاخصهای بزرگی هستند که نشان میدهند غریزه با واقعیت همتراز هست یا خیر.
دادهها را در بازه زمان بررسی کنید : هر شرکتی باید سابقهای از عملکرد فروش، تعامل کالا و معیارهای دیگر را بهطور دقیق ارزیابی کند و اعداد سال گذشته را بهصورت دورهای با اعداد سال جاری مقایسه کند و روندی را برای چند سال آینده پیشبینی کند. با انجام این کار مشخص میشود کدام بخش بهخوبی کار میکند. این تمرین خوبی است و به شما کمک میکند برای آینده شرکت برنامهریزی کنید. در یک نظرسنجی جهانی که در نشریه HBR منتشر شده، ۷۲ درصد از شرکتکنندگان خواستار رهبران آیندهنگر هستند. اگر میخواهید بهترین اعضای تیم خود را حفظ کنید، باید با دادهها راحتتر باشید.
ثابتقدم باشید، نه کمالگرا : طبق بررسی سیدنی یوشیدا در کتاب «The Iceberg of Ignorance» آمار نگرانکنندهای وجود دارد که میگوید تنها ۴ درصد از مدیران ارشد معتقدند که مشکلات اصلی شرکتهای خود را درک کردهاند. اگر بیش از حد بر روی آمار و جزئیات بهخصوصی تمرکز کنید، تغییرات بزرگتری که در سازمان اتفاق میافتد را از دست میدهید. تا وقتی که یک نگاه کلی دارید، استفاده از ارقام تقریبی خوب است، اما به علائم هشداردهنده اصلی توجه کنید. مطمئن شوید که همیشه از روش یکسانی برای اندازهگیری استفاده میکنید تا مقایسه، نتیجه قابلاعتمادی داشته باشد.
در هر سطح مدیریتی اهداف روشنی را درنظر بگیرید : هرقدر در زنجیره مدیریت بالاتر بروید، اهداف شما گستردهتر میشود. در سطوح بالا، تفاوت سود و منفعت باید این باشد: «X درصد از هزینه کالاهای فروخته شده.» در سطوح میانی و پایینتر، مدیران باید اهداف خاصی را اتخاذ کنند. اگر بخش شما بهعنوان یک بخش مستقل در کسبوکار بزرگتری عمل میکند، اهداف فردی در مقابل اهداف بزرگتر ارزشی ندارند. مطمئن شوید که هر گروه در حال کار بر روی اهداف جداگانه اما مکمل یکدیگر هستند. این موضوع نهتنها انگیزههای جانبی را کاهش نمیدهد، بلکه سردرگمی و سرخوردگی را به حداقل میرساند. هنگامی که شرکت زاپوس ساختار «هولاکراسی» (ساختاری مدور که در آن سازمان بهصورت خودمدیریتی اداره میشود و بهجای اینکه بر افراد متمرکز باشد، بر نقشها متمرکز است) را جایگزین ساختار سلسله مراتبی مدیریت سنتی کرد، ۱۸ درصد از کارکنان محل کارشان را ترک کردند.شفافسازی و دقت میتواند شما را از دردسرهای مدیریتی بسیاری نجات دهد. مدیریت موفق قابلیت اندازهگیری و امکان مقایسه را ایجاد میکند، اما این به آن معنا نیست که باید روحیه کارآفرینی خود را برای تبدیل شدن به یک مدیر بزرگ قربانی کنید. بهدنبال یافتن فرصتهای جدید برای سازمان خود باشید، اما به فرصتهای ناگهانی هم توجه کنید. مدیران بهرهوری را در محدودیتهای کسبوکار به حداکثر میرسانند؛ درحالیکه کارآفرینان نگاهی فراتر از آن دارند.
با کلیک بر روی تصویر، مطلبی دیگر و مرتبط با موضوع، در دسترس شما خواهد بود.مترجم: شهلا زمانی
منبع: entrepreneur
برگرفته از :
donya-e-eqtesad.com